حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

زندگینامه کوروش بزرگ

۵۰۸ بازديد


کورش کبیر طی سالهای 546 ق.م تا 538 ق.م به درجه ای از قدرت رسیده بود که مطمئن شود از نبرد بین النهرین دست خالی باز نمی گردد. در 539 ق.م کورش با ارتشی مجهز و بزرگ از دجله عبور کرد.

بابل به دلیل داشتن برجها و باروهای بسیار بزرگ و مرتفع معروف بود و گمان بسیاری بر این بود که کورش از حمله خود به بابل پشیمان شود."نبوئید" پادشاه بابل،که مردی هنر دوست بود برای مقابله با سپاه کورش پسر خود"بلتسر" را برای مقابله با کورش فرستاد اما "بلتسر" شکست خورد و به سوی بابل عقب نشینی کرد.

فتح بابل در ابتدا غیر ممکن می نمود چرا که مردم بابل در داخل قلعه مرتفع خود قادر به کشت و زرع و مقاومت در برابر مهاجمان بودند و از طرف دیگر نیز وسایل قلعه کوب کورش برای کوبیدن شهر ناتوان بودند.بنابراین کورش از عنصر غافلگیری استفاده کرده و دستور داد تا آب فرات را برگردانند.کم شدن جریان آب فرات سبب شد تا سربازان وی بتوانند از ورودی راه رودخانه به شهر،خود را به داخل بابل برسانند.اینجا بود که حکایت تکراری تاریخ یعنی"غافلگیری مدافعان قلعه"رخ داد.

کورش کبیر پس از فتح بابل دستور عجیبی صادر کرد که برای مردم آن زمان تازگی داشت. او دستور داد که شهر از هرگونه تخریب و تعرض در امان بماند و معابد و گنجینه های شهر حفظ شود.

در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.

 

پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.

هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .
کوروش در این هنگام به کارهایی که در خاور داشت بیش از کارهای باختر اهمیت داد. یک تن از اهالی لیدیه به نام پاکتیاس را برگزید و به حکومت این کشور گماشت . ترتیبات آن را با حوالی که در زمان آزادی داشت باقی گذاشت و پس از آن با کرزوس راهی ایران شد.
پس از آن لشکر پارس آهنگ تسخیر تئوس کرد. تئوس یکی از زیباترین شهرهای ایونیه بود که سه هزار سال پیش از این بوسیله ی مهاجرانی که از بخش پرتانیه ی آتن به آنجا آمده بودند بنا شده بود. اهالی تئوس نیز به سان مردم فوسه رفتار کردند . یعنی پیش از رسیدن پارسیان ، شهر را تخلیه نموده و به آبدر گریختند و در همانجا ساکن شدند. و اما سایر شهرهای ایونیه چون دریانها و اُاِلیانها راه مردم تئوس و فوسه را نرفتند. آنها با پارسیان پیمان بستند و با پذیرش حکومت آنان در شهر و دیار خود ماندند و به زندگی آرام خود ادامه دادند. از آن پس هارپاگ به جنگ با کاریها ، کیلیکها و پداسیها پرداخت و اندک اندک تمام نواحی آسیای صغیر به فرمان ایرانیان درآمد.
کوروش ابتدا علیه ایشتوویگو، شاه ماد، به جنگ برخاست و سپس به پایتخت حکومت ماد در هگمتانه یورش برد و با کمک‌هایی که از درون سپاه ماد به او شد، هگمتانه را فتح کرد. سپس کرزوس، شاه لیدیه را شکست داد و به‌سوی سارد لشکر کشید و پس از دو هفته، شهر سارد به اشغال نیروهای ایرانی درآمد. کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و خود به اکباتان بازگشت و به‌سوی «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثه‌تَگوش» و «اَرَخواتیش» لشکر کشید. جزئیات این جنگ‌ها در تاریخ ثبت نشده‌است و اطلاع کمی دربارهٔ جزئیات این نبردها وجود دارد.
در خلال فتح بابل، کوروش منشور خود در خصوص آزادی‌های اجتماعی و دینی را اعلام کرد. بنی‌اسرائیل نیز مشمول چنین قانونی شد و کوروش آن‌ها را مخیر کرد که در بابل بمانند یا به سرزمین کنعان در ساحل مدیترانه بازگردند. در خصوص آنان که به کنعان بازگشتند، کوروش تمهیداتی را برای بازسازی هیکل یا معبد سلیمان فراهم آورد و استقرار آنان را در آن منطقه تسهیل کرد. این رفتار برای یهودیان، که نقطهٔ مقابل رفتار اسارت‌بار بابلیان بود، کوروش را به قهرمانی برای قوم یهود بدل ساخت که جایگاه ویژه‌ای در متون دینی آنان یافت. در شماری از کتب انبیا از کتب عهد عتیق، نام کوروش به‌عنوان منجی برده‌شده و گاه اقدام او در جهت آزادسازی یهود از اسارت، به‌عنوان یک مأموریت خودآگاه یا ناخودآگاه الهی تلقی شده‌است. نمونه‌ای از این یادکرد را می‌توان در کتاب دوم تواریخ ایام (۲۲:۳۶–۲۳)، کتاب عزرا (۱، ۴:۳–۵، ۵:۱۳–۱۷، ۶:۳، ۱۴) کتاب اشعیا (۲۸:۴۴، ۱:۴۵ به بعد، ۱:۴۶–۲، ۴۷) و کتاب دانیال (۲۱:۱، ۶:۲۹، ۱:۱۰) بازجست.[۱۹]
پس از فتح همدان توسط کوروش و اسیر شدن آستیاگ، شوهرخواهر کرزوس شاه لیدیه، وی بسیار نگران بود که رقیب تازه‌ای پیدا کند و کوروش به سرزمین‌های به ارث رسیده از ماد قناعت نکند و آهنگ گرفتن سراسر آسیای صغیر را داشته باشد. از این‌روی تصمیم گرفت که نگذارد رقیب تازه‌نفس قوی گردد و برای اطمینان خاطر، از چند پیشگوی مشهور یک سؤال آزمایشی را پرسید که پاسخش را تنها خود می‌دانست و درصورتی که غیبگوها پاسخ صحیحی دادند، نتیجهٔ جنگ را از آن‌ها بپرسد. از میان پیشگوها، فقط پیشگوی معبد دلفی به نخستین پرسش وی پاسخ صحیحی داد و کرزوس معبد مذکور را غرق در گنجینه‌ای از زر کرد و با اطمینان کامل از درستی بی چون و چرای پیشگویی معبد دلفی، پرسید که آیا می‌تواند وارد جنگ با کوروش شود؟ پاسخ مشهود پیشگو این بود: «در جنگ بین کرزوس و کوروش، فرمانروایی بزرگی فرو خواهد پاشید». اینکه منظور از «فرمانروایی بزرگ» خود لیدیه بود، از ذهن وی نگذشت و از این پاسخ خشنود شد و سرگرم تجهیز خود برای لشکرکشی علیهٔ کوروش شد. وی فرستادگانی به مصر و بابل فرستاد و از آن‌ها خواست علیهٔ کوروش با وی متحد شوند و هردوی آن‌ها که از بزرگ شدن دولت هخامنشی نگران بودند، این اتحاد را پذیرفتند و وعده کردند که در سال آینده به او کمک کنند.[۶۲] در این هنگام، یکی از فرستادگان کرزوس به وی خیانت کرده و نزد کوروش آمد و بدو اطلاع داد که کرزوس در حال تدارک نیرو برای جنگ با توست. کوروش فوراً مقدمات جنگ را آماده کرد و تشخیص داد که نباید به دشمن فرصت دهد و او باید حمله را آغاز کند

توالی تاریخی جنگ‌های کوروش، پس از فتح آسیای صغیر مبهم باقی مانده‌است. کوروش مسئولیت فتح شهرهای آئونیان را در ساحل دریای اژه و بقیهٔ آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و به اکباتان برگشت تا مقدمات تسخیر بابل، باختر، سرزمین سکاها و بالأخره مصر را فراهم نماید.[۷۲][۷۳] اینکه چرا کوروش منتظر پایان کارها در آسیای کوچک نشده و با شتاب به درون ایران بازگشته، می‌تواند ناشی از این باشد که نبرد کوروش با کرزوس بی‌موقع بود و حمله از طرف پادشاه لیدیه صورت گرفت زیرا پس از انقراض دولت ماد، اوضاع ثابتی بر ایران حاکم نبوده و او می‌بایست به امور شرقی رسیدگی می‌کرد. مورخان یونانی دربارهٔ جنگ‌های کوروش در قسمت‌های شرقی ایران سکوت کرده‌اند و به جز هرودوت که آن هم به‌طور مختصر به این جنگ‌ها اشاره می‌کند، دیگران مطلبی ننوشته‌اند. داریوش نام ساتراپ‌های تحت فرمان امپراتوری هخامنشی را در سنگ‌نبشته‌های بیستون، تخت جمشید و نقش رستم ذکر می‌کند که نام سرزمین‌های شرقی ایران نیز در میان آنان است.[۷۴] در بند ششم سنگ‌نبشتهٔ داریوش در بیستون، وی به نام بیست و دو سرزمین اشاره می‌کند که امپراتوری او را تشکیل می‌دهند و چون در زمان نوشتن این سنگ‌نبشته، فقط سه سال از فرمانروایی داریوش می‌گذشت و این مدت هم صرف فرونشاندن شورش‌ها شده بود، می‌بایست این سرزمین‌ها در دوره‌های قبل به امپراتوری هخامنشی افزوده شده باشند؛ دوران پادشاهی کمبوجیه کوتاه بود و او تنها توانسته بود مصر را فتح کند. پس بی‌گمان این سرزمین‌ها را که در سنگ‌نبشتهٔ بیستون از آن‌ها به‌عنوان بخشی از پادشاهی هخامنشی نام برده شده، باید کمابیش همان سرزمین‌هایی بدانیم که به‌دست کوروش به امپراتوری هخامنشی افزوده شده بودند.[۷۵] این ایالات شامل «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثه‌تَگوش» و «اَرَخواتیش» است.[۷۶]

پارس‌ها پارت، هیرکانی و احتمالاً ارمنستان که همگی جزئی از قلمرو سابق پادشاهی ماد در ۵۴۹–۵۴۸ پیش از میلاد بودند را تصرف کردند. به گفتهٔ کسنوفون، هیرکانی داوطلبانه حاکمیت کوروش بر خود را پذیرفت. همان‌طور که در مورد عیلام والتر هینتس و ران زادوک با هم اختلاف نظر دارند که عیلام توسط پارس‌ها بعد از سقوط بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد گرفته شد. با این وجود براساس یکی از متون پیشگویی بابلی، «شاه عیلام حمله خواهد کرد و از تخت پادشاهی بیرون خواهد کرد»، پادشاه بابل کسی که «خاندان هارران را تأسیس کرد». این شاه عیلام به عنوان کوروش دوم و شاه بابل به عنوان نبونعید شناخته شده‌است. عیلام باید قبل از حمله کوروش به بابل فتح شده باشد.[۷۷]

کوروش بدون شک، نه تنها نابغه هدایتگری بود که امپراتور بزرگ را بنیان گذاشت، بلکه بنیان‌گذار فرهنگ و تمدن شهری هخامنشی نیز بود. از آنجا که پارسی‌ها شوونیست (متعصب میهن‌پرست) نبودند، کوروش به سرعت فراگیری از ملت‌های مغلوب را آموخت. او نه تنها مادها را آرام کرد، بلکه آن‌ها را با پارسی‌ها متحد کرد و یک نوع پادشاهی دوجنبه‌ای از مادها و پارس‌ها به وجود آورد. کوروش سنت‌های پادشاهی را از مادی‌ها وام گرفت. آن‌ها کسانی بودند که بر یک امپراتوری حکمرانی می‌کردند، در حالی که پارسی‌ها، فقط متحدشان بودند. یک مادی، احتمالاً به عنوان یک مشاور شاه هخامنشی، به عنوان نوعی رئیس وزیران عمل می‌کرد. بنا بر نقش برجسته متاخرتر در پرسپولیس، پایتخت شاهان هخامنشی از زمان داریوش، یک مادی، مکرراً با پادشاه بزرگ، دیده می‌شود. ایلامی، ساکنان بومی پارس، همان گونه که می‌توان در این نقش برجسته دید، آموزگاران پارسی‌ها در زمینه‌های بسیاری بودند، برای مثال، لباس ایلامی‌ها بر تن پارسی‌ها و خراجگزاران ایلامی در نقش‌برجسته سنگی پرسپولیس دیده می‌شود.

کوروش جایگاه ویژه‌ای در تاریخ یهود دارد. در تورات واژه عبری «ماشیاح» به مفهوم مسیح یا منجی، تنها برای کوروش بزرگ استفاده شده و از او دست‌کم ۲۳ بار، و با احترام زیاد یاد شده‌است.[۱۲۳] در منابع عهد عتیق، با عناوین «مسیح خداوند» و «سرور، خدای بهشت» خطاب شده و به او «همهٔ پادشاهی‌های روی زمین» داده شده‌است. در کتاب عزرا و اشعیای نبی، از وی چنین یاد شده‌است: «او شبان من است و رضایت خاطر مرا فراهم خواهد کرد.»[۱۲۴] نام او در رسالت اشعیای ثانی، در کتاب عزرا و در انتهای کتاب دوم تواریخ و در کتاب دانیال (۱:۲۱; ۶:۲۹; ۱۰:۱) ذکر شده‌است.

در بابل و جاهای دیگر، مدارک فراوانی در ارتباط با تسامح و رواداری کوروش در امور دینی بدست آمده و هیچ نشانه‌ای از تعصب وی به دین ملی‌اش دیده نشده‌است.[۱۳۷] دربارهٔ اینکه کوروش چه دینی داشت، اختلاف نظر وجود دارد و احتمالاً کوروش خود می‌بایست پرستندهٔ اهورامزدا بوده‌باشد، اگرچه تقریباً هیچ چیزی دربارهٔ باورهایش نمی‌دانیم. مطابق با گزارش کسنوفون، کوروش در بارگاهش پیرامون مسائل دینی از رهنمودهای مغان پیروی می‌نمود. اگرچه بسیاری از پژوهشگران، کوروش را زرتشتی نمی‌دانند، مری بویس قویاً استدلال می‌کند که کوروش خود یک زرتشتی بود که چنان پا جای پای نیاکان خود می‌گذارد، نیاکانی که از سدهٔ هفتم پیش از میلاد هنوز پادشاهان کوچکی در انشان بودند. او خاطرنشان می‌سازد که آتشکدهها و نیایشگاه‌های پاسارگاد حاکی از عمل به آیین‌های زرتشتی‌است و متن‌های یونانی نیز به عنوان شاهد آورده‌اند که مغان زرتشتی جایگاه‌های ارزنده‌ای در دربار کوروش داشته‌اند.[۱۳۸]

لوییس گری عقیده دارد که کوروش دقیقاً پیرو آئین ایرانیان باستان قبل از گاتاهای زرتشت و بازماندهٔ آن در اوستای جدید بود و خدایانی که مورد تکریم کوروش بودند، با اهورامزدا، میترا، آذر و آناهیتا، قابل تطبیق هستند. وی معتقد است دین کوروش به آئین ارائه‌شده در اوستای جدید نزدیک بوده و دلیلی برای زرتشتی دانستن او وجود ندارد.[۱۳۹]

پژوهشگرانی همچون جورج کامرون و والتر هینتس نیز عقیده دارند که، زمان زندگی زرتشت مابین سال‌های ۶۶۰ تا ۵۸۲ پیش از میلاد بوده و کوروش در این مدت، حتی با زرتشت دیدار هم داشته و پیرو دین زرتشتی بوده‌است و دلیل این استدلال را آتشدان‌های ساخته‌شده در فضای آزاد و برج نگهداری آتش در پاسارگاد می‌دانند.[۱۴۰] ماکس مالوان می‌گوید که تاکنون هیچ مدرکی بدست نیامده که بر پایهٔ آن بتوان گفت، کوروش زرتشتی بوده‌است ولی رفتار او با آموزه‌های زرتشت و اصول دین او نقاط مشترک بسیاری دارد و شاید از دین زرتشتی تأثیر پذیرفته باشد

زندگینامه کوروش بزرگ

۴۹۹ بازديد


هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان بازی می‌کرد، آن کودکان وی را به عنوان پادشاه برگزیدند. وی در میان بازی، دستور داد یکی از کودکان را تنبیه کنند. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زده‌است. کوروش کبیر را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش کبیر و شباهت وی با افراد خانواده فکر کرد نکند نوه خودش باشد. شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» او گفت حالا که طفل زنده مانده باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد. بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت کرد و بدون آنکه وی خبردار شود از بدن فرزندش که همسن کوروش کبیر بود، غذایی تهیه کرد و به پدرش داد.

مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها سوال کرد که آیا باید از خطر نواده بترسد؟ آنها پاسخ دادند که رویای شاه هم ‌اکنون تعبیر شده‌ است برای آنکه کوروش کبیر هنگامی که با کودکان دیگر بازی می‌کرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد.

 

کوروش بزرگ

۵۰۴ بازديد


(بسیاری از نویسندگان زادگاه کوروش را ((آنشان)) ناحیه ای در کناره ایلام و در بختیاری امروز دانسته اند. دلیل این گروه از نویسندگان اعلامیه خود کوروش معروف به استوانه کوروش است که در بابل کشف شده است. زیرا کوروش در اعلامیه مذکور خود را پادشاه ((آنشان)) دانسته و نامی از پارس بمیان نیاورده است. این نویسندگان معتقدند که چون کوروش پادشاه ((آنشان)) بوده , زادگاه وی نیز باید ((آنشان)) باشد. عده دیگری از تاریخ نویسان عقیده دارند که چون هخامنش رئیس قبیله پاسارگاد بوده و شهری نیز به نام همان قبیله در پارس پایتخت ((کمبوجیه)) وجود داشته ((ماندان)) مادر کوروش متعلق به آن دیار بوده ,از این رو زادگاه کوروش نیز پارس باشد. گروه دیگری از تاریخ نویسان نیز بر این عقیده اند که چون پادشاه ماد برای غلبه بر کوروش به ((انشان)) که کوروش با لشکر خود در آنجا بوده , لشکر کشی کرده , بنابراین زادگاه و محل سکونت کوروش نیز باید ((انشان)) باشد.

اَنشان یا انزان نام ناحیهٔ مهم ایلامی در ایران باستان است. حدود سال‌های ۱٬۱۰۰ تا ۷۷۰ پیش از میلاد، انشان که در قلب پارس بود، جزئی از خاک ایلام شد.[۱] حدود ۷۷۰ تا ۶۴۶ پیش از میلاد، قبایل پارسی، ایلامیان انشان را وادار به مهاجرت به سمت شهر شوش کردند.[۲] در سال ۵۵۸ پیش از میلاد، پادشاهی کوروش بزرگ (کوروش دوم) در قلب پارس به مرکزیت انشان و خوزستان آغاز شد. وی پایتختِ هخامنشیان را در آن سال به شوش منتقل کرد.[۳][۴] در منطقه مرودشت که بزرگراه آنشان است مجتمعی از چندین دره و دشت در هم رفته‌اند. در حدود ۳۰۰۰ سال قبل ازمیلاد آنشان همچنین یک منطقه دیوار مانند بطول ۲۰۰ هکتار داشت. همچنین تعدادی روستا در ان حوالی وجود داشت

نظرات مختلفی در مورد محل منطقه و شهر انشان ابراز شده‌است. این گمانه‌ها را می‌توان بر گمانه‌های نوین و قدیم تقسیم کرد. مورخین و باستان شناسان و تا پیش از کاوش ای باستانشناسانهٔ ویلیام سامنر در سال ۱۹۷۲ در ملیان (دشتِ بیضای استان فارس شهرستان سپیدان) بیشتر موقعیت انشان را در خوزستان می‌پنداشتند اما پس از این کاوش‌ها، ایده‌های نوین بر وجود انشان در دشت بیضا اشاره دارد و در طی نیم قرن گذشته تا کنون این موضوع مورد اتفاق باستان شناسان ایران و جهان است

اَنشان یا انزان نام ناحیه مهم عیلامی در فارس غربی و مرکز آن است. متون اکدی و سومری در اواخر هزاره سوم پیش از میلاد گواهی سرزمین انشان را می‌دهند. حاکمان عیلامی در هزاره دوم پیش از میلاد، به‌طور سنتی عنوان شاه انزان و شوشان شوش را داشتند، انزان معمولاً لفظ عیلامی انشان بود. در اواسط هزاره‌یکم پیش از میلاد، انشان سرزمین خانگی پارس‌های هخامنشی شد.

طی سالیان اخیر سرزمین و شهر انشان همواره شریک قسمت‌های مختلف جنوب ایران گرفته می‌شد. در ۱۹۷۰، محل گسترده باستانی که تپه ملیان نامیده می‌شد واقع در دشت بیضا شهرستان سپیدان در غرب فارس (واقع در ۳۶ کیلومتری شمال غرب شیراز) به عنوان شهر گمشده پیشنهاد شده بود. سال‌های بعدتر، قطعه پاره آجری که کتیبه‌ای به خط میخی عیلامی نشان می‌داد و در سال‌های ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ در محل جمع‌آوری شد، که قسمت‌هایی از یک تعهد را دربرداشت، توسط یک شاه ایلامی اواخر هزاره دوم پیش از میلاد، اعلام شده که برای معبد واقع در انشان توصیف شده‌است. علاوه بر این، تعدادی از متون اقتصادی-ادارای حفاری شده در مَلیان در ۱۹۷۲ و بعد از آن گواهی داد که انزان، همان جایی است که در متون، نوشته شده بودند. این کشفیات سندی بر شناسایی مَلیان به عنوان محل شهر باستانی انشان می‌باشد.[۶]

در سال ۱۳۴۹، یافته‌های باستان‌شناسی در منطقهٔ تپه مَلیان (شهرستان سپیدان) در دشت بیضای استان فارس این گمان را پیش کشید که تپه ملیان محل شهر گمشدهٔ انشان باشد. با یافتن پاره‌آجرهایی با خط میخی عیلامی در این محوطه، این گمان تقویت شد. این نوشته‌ها که به نام یک شاه عیلامی در هزارهٔ دوم پیش از میلاد است از هدایای او به معبد انشان نام می‌برد. با توجه به این یافته‌ها، نظریه ای که می‌گوید منطقه انشان شمال غربی استان فارس را در بر می‌گیرد، قطعیت یافت.[۷][۸][۹][۱۰]

پَرسووَش آشوری باید همان پارسه فارسی باستان باشد که بیانگر مشخصه استان فارس است و این نباید با ناحیه پَرسووَش در استان کرمانشاه اشتباه گرفته شود و ما را گمراه کند. از همان زمان، انشان نامی سنتی برای جنوب بین‌النهرین برای ناحیه فارس شمالی محفوظ مانده‌است

ویل دورانت پیش از یافته‌های بیشمار باستان شناسان در شناخت موقعیت جغرافیایی انشان، آنجا را بر اساس گمانه‌ها در خوزستان می‌پنداشت:

ولایت انشان (شامل خوزستان و چهارمحال و بختیاری) ساتراپ مادها بود

در غرب دشت شوش و در حوضهٔ رود کُر شهر ملیان (انشان) ۵۰ هکتار وسعت داشته که این مساحت در اواخر دوران نیاایلامی (موسوم به دوران بانش) به ۱۵۰ هکتار می‌رسد و دور شهر آن را حصاری می‌سازند.[۱۶] ملیان بزرگ‌ترین محوطهٔ نیاایلامی کاوش شده تا کنون است.[۱۷] ملیان از اجتماع چند سکونت‌گاه کوچکتر در اوایل دوران بانش تشکیل شد.[۱۸] باستان‌شناسان حدس می‌زنند که ملیان نیاایلامی در آغاز شهری کوچک بوده که ساکنان آن مقامات اداری و صنعتگران نیمه‌وقتی بوده‌اند که بسیاری از ایشان کشاورز یا دامدار نیز بوده‌اند.[۱۹] به باور باستان‌شناسان، نظر به ماهیت دوگانهٔ جامعهٔ نیاایلامی (ترکیبی از کشاورزان یکجانشین و دامداران عشایری)، ملیان ابتدا به عنوان مکان گردهمایی و تراکنش بین یکجانشینان و عشایر بوده‌است.[۲۰] تا اواخر دوران نیاایلامی، تهدیدهای خارجی چنان بودند که ساکنان ملیان مجبور شدند فعالیت‌های شاق ساخت دیواری عظیم را به دست بگیرند.[۲۱] دیوار حصار پنج کیلومتر طول و احتمالاً ۲٫۵ متر ارتفاع داشته‌است و ۲۰۰ هکتار زمین را در خود جای داده‌است.[۲۲] کاوشگران حدس می‌زند برای ساخت این دیوار در یک دورهٔ ۱۴۰ روزه (فصل مناسب برای تهیهٔ خشت خام) حدود ۱٫۰۰۰ نفر لازم بوده، لذا با توجه به جمعیت حدوداً ۴٫۰۰۰ نفری ملیان در این دوره، احتمالاً افرادی غیر از ساکنان ملیان هم در ساخت آن نقش داشته‌اند. قطع خشت دیوار ۴۴ در ۲۲ در ۸ سانتی‌متر است و با گل اندود شده‌است.[۲۳] دیوار روی شالوده‌ای سنگی ساخته شده بود و احتمالاً به موازات آن در داخل دیوارهای کوچکتری نیز برپا شده بودند.[۲۴]

عملیات کاوش TUV در بخشی جداافتاده در جنوب شرقی ملیان نشانگر سازه‌های خانگی است که در آن‌ها شواهدی نیز از فعالیت‌های صنعت‌گری نیز یافت می‌شود.[۲۵] ابنیهٔ آن از خشت خام مستطیلی ۴۰×۲۰×۸ و خشت خام مربعی ۲۰×۲۰×۸ ساخته شده‌اند.[۲۶] اغلب دیوارهای یافت‌شده در کاوش TUV اندود شده بوده‌اند. چهار نوع اندود دیوار نیز در عملیات کاوش TUV یافت شده‌است که معمول‌ترین آن کاهگل است و بقیه عبارتند از اندود سفید (آهک گچی)، اندود رنگی (قرمز و مشکی)، و اندود «سیمانی» (ترکیب ماسه‌های ریز و ملاتی ناشناخته که کف یکی از بناها را اندود کرده‌است).[۲۷]

در عملیات کاوش ABC در شمال غربی ملیان مجموعه‌ای از چهار بنا در مقیاس یادمانی یافت شد. از بالاترین ساختمان (سطح ۲) با وصف انبار بزرگ یاد می‌شود و ساختمان سطح ۳ سازه‌ای بزرگ و خوش‌ساخت است که در آن اتاق‌ها و درها به شکلی رسمی جای گرفته‌اند و با نقش‌های هندسی و الگوهای گلدار تزئین شده‌اند.[۲۸] در ساختمان سطح ۴ نیز که مربوط به اواخر دوران نیاایلامی است شواهدی از فعالیت‌های خانگی و صنعت‌گری یافت شده‌است.[۲۹] بر اساس شواهد جدید، احتمالاً در اواخر دوران نیاایلامی سکوی عظیمی از خشت خام نیز در ملیان برپا شده بود.[۳۰]

در ۱۰ کیلومتری غرب ملیان، مجموعه‌ای از محوطه‌ها وجود دارد که در آن شواهد گسترده‌ای از صنعتگری (به‌ویژه تولید سفال) یافت شده‌است.[۳۱] در دامنهٔ جنوبی کوه کوهنانی نیز مجموعه‌ای از محوطه‌های زیرزمینی یا کوتاه وجود دارد که در مقابل تهاجم قابل دفاع بوده‌اند.[۳۲] از ۳٫۶۰۰ تا ۳٫۳۰۰ سال پیش در جنوب غربی ایران نیز اطلاعات چندانی وجود ندارد. جمعیت در این دوران کاهش یافته و سکونت‌گاه‌های باقی‌مانده در قالب گروه فرهنگی مشخص (که ویلیام سامنر[الف] آن را «فرهنگ قلعه» یا «فرهنگ چغا تیموران» می‌نامد) مسکون ماندند.[۳۳]

در دیگر جاهای دشت شوش تنها روستاهایی کوچک و پراکنده‌ای وجود داشته‌است

اَنشان یا انزان نام ناحیه مهم ایلامی در ایران باستان است. حدود سال‌های ۱۱۰۰ تا ۷۷۰ پیش از میلاد، انشان جزئی از خاک ایلام بود. حدود ۷۷۰ تا ۶۴۶ پیش از میلاد، قبایل پارسی، عیلامیان اَنشان را وادار به مهاجرت به سمت شهر شوش کردند.

 در سال ۵۵۸ پیش از میلاد، پادشاهی کوروش بزرگ (کوروش دوم) در اَنشان، فارس و یا خوزستان آغاز شد.
از دوره ی بانشی 5000 سال قبل بر اهمیت ملیان افزوده شد. در این دوره مرکز حکومت ایلامی که روستاییان یکجا نشین تشکیل شده بود به احتمال زیاد در ملیان یا انشان بود. آثار چشم گیری شامل عماراتی از این دوره در ملیان خاکبرداری شده است . به احتمال زیاد در همین دوره بود که مردم ملیان بارویی بزرگ کشیدند که بقایای آن هنوز به صورت پشته هایی در پیرامون محوطه باستانی به چشم می خورد . در دوره ی کفتری معادل دوره ی ایلام قدیم (4400 تا 2600 سال قبل ) ملیان به مهم ترین شهر در جنوب ایران و یکی از دو پایتخت شاهان ایلامی بدل شد. نام این شهر باستانی انشان بارها در نوشته های به دست آمده از دیگر مناطق آمده است و شاهان ایلامی فرمانروایی بر آن را در میان القاب سلطنتی خود ذکر می کردند.

حکومت ایلام یک حکومت از ایالات خود مختار یا نوعی حکومت فدرال بوده است ایلام شامل دو منطقه کوهستانی و جلگه می باشد که بخش کوهستانی آن به اندازه جلگه هایش شناخته شده نیست و قسمت بیشتر اطلاعات ما از ایلام از شوش به دست آمده که مدت زیادی پایتخت ایلام بوده است . اما بررسیها نشان می دهد علاوه بر شوش ، انشان دیگر ایالت ایلامی در زمانهایی پایتخت و مهم ترین ایالت ایران باستان بوده است.

انشان یا انزان نام بخشی از حوزه تمدن ایلام و نام مرکز آن بوده است . پادشاهان ایلام خود را شاه انشان و شوش می نامیده اند و حتی کوروش کبیر در کتبیه ها  خود را شاه انشان معرفی می کند .

حضرت محمد صلی الله علیه و آله

۴۹۱ بازديد


حضرت امام رضاعلیه السلام از پدران گرامی خود نقل فرموده است: برخی از امیرمؤمنان علی‏ علیه السلام تقاضا کردند پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم را چنان توصیف بفرما که گویی او را مشاهده می‏کنیم زیرا ما مشتاق او (و آگاهی از شمایل او) ییم؛

و آن بزرگوار فرمود: پیامبر خداصلی الله علیه وآله چهره‏ای سپید آمیخته به سرخی داشت، چشمانش کاملاً سیاه، و مویش صاف و بدون چین و شکن بود، محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا گوش می‏رسید، خط میان سینه او باریک و ظریف بود، گردنش گویی تنگی از نقره است و ترقوه‏هایش چون طلا می‏درخشید؛

خطّ باریکی از مو از سینه تا ناف او امتداد داشت و بر شکم و سینه او غیر از آن موئی نبود، دست و پایش ضخیم و مردانه و استخوان قوزک پایش درشت بود، چون راه می‏رفت محکم و استوار راه می‏رفت و در این حال متمایل به جلو حرکت می‏کرد چنانکه گویی در سرا شیب قدم بر می‏دارد، چون به کسی رو می‏کرد با تمام بدن به او رو می‏آورد، نه خیلی کوتاه قد بود و نه خیلی دراز بالا، صورتش تا اندازه‏ای گرد و مدّور بود، وقتی در میان مردم قرار می‏گرفت از همه چشمگیرتر و جالب‏تر بود، عرق بر چهره‏اش چون دانه مروارید بود، و بویش از مشک خوشبوتر بود، نه ناتوان بود و نه خوارمایه، از همه مردم محترم‏تر زندگی می‏کرد و از همه نرمخوتر بود و سخاوتمندتر، هر کس با سابقه آشنایی با او معاشرت می‏کرد او را دوست می‏داشت و هر کس بی‏ سابقه او را می‏دید از او هیبت می‏برد؛ عزت و بزرگواری او آشکار بود، و توصیف‏گر او می‏گوید: نه پیش از او و نه بعد از او کسی را همانند او ندیده‏ام؛ درود و سلام خدا بر او و خاندان او.

حضرت امام صادق‏ علیه السلام فرموده‏ اند: رسول خداصلی الله علیه وآله در شب تاریک همانند پاره ماه نورانی بود.

وصّافان در توصیف سیمای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سخن بسیار گفته‌ و در وصف جمال بی‌مثال او و سیمای پرفروغ و درخشان او روایات بسیار نقل کرده‌اند. به گونه‌ای که اگر نقّاشی بخواهد تصویری متناسب با آراستگی و زیبایی پیکر جسمانی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و کمال هماهنگی و تناسب میان اعضا و‌اندام او ترسیم کند، ترسیمی زیباتر و گویاتر از آن‌چه که در روایات کسانی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دیده‌اند آمده است، نخواهند یافت.

موهای سفیدی که بر سر و صورت ایشان روییده شده بود از بیست 

 

 تا سی

 

 عدد موی سفید تجاوز نمی‌کرد. حتّی انس بن مالک -خادم آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شمار این موها را فقط یازده 

 

 یا چهارده تار مو

 

 و به نقلی دیگر هفده یا هیجده موی سپید دانسته است. 

 

 موهای سپید آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیشتر در کنار دو شقیقه‌اش 

 

 و به روایتی در چانه و جلو سر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قرار داشت. 

 

 که همین چند تار موی سفید هم بواسطه استعمال روغن توسط حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و درخشش حاصل از آن دیده نمی‌شد.

ابروان سیاه و باریکش 

[۱۵۳]

[۱۵۴]

[۱۵۵]

[۱۵۶]

 کشیده بود و کمانی که در عین پیوستگی جدا از هم به نظر می‌رسید. 

[۱۵۷]

[۱۵۸]

[۱۵۹]

[۱۶۰]

 میان ابروهایش رگی وجود داشت که به هنگام عصبانیت برجسته و متورّم می‌شد.

از امام حسن بن علی (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که می‌فرموده است از دایی خود هند بن ابو‌هالة تمیمی که مردی وصف کننده بود، خواستم صفات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برای من بیان کند و دوست می‌داشتم چیزهایی را بگوید که به آن دلبستگی داشتم و میان من و آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مشترک بود، و او چنین گفت:

پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در نظر مردم سخت بزرگ و بزرگوار بود، چهره‌اش چون ماه شب چهاردهم می‌درخشید، از کوته قامت بلندتر و از بلند قامت کوتاه‌تر بود، سرش بزرگ و موهایش نسبتا صاف بود گاه که موهایش زیاد بود فرق می‌گشود وگرنه آن‌را به حال خود می‌گذاشت، مویش هیچ‌گاه از لاله گوش فروتر نبود، مگر هنگامی که زلف می‌داشت، چهره‌اش گلفام و درخشان و پیشانی آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گشاده و ابروانش نسبتا باریک و کشیده و به یک‌دیگر پیوسته نبود میان آن رگی وجود داشت که به هنگام خشم برجسته می‌شد، بینی او نسبتا برجسته و پرتوی بر آن دیده می‌شد که می‌پنداشتی بدون برآمدگی است، ریش آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) انبوه و دهانش بزرگ و دندانهایش سپید و میان آن‌ها‌ اندکی فاصله بود، موهای سینه‌اش نرم و گردنش در سپیدی چون گردن مجسمه‌های مرمرین با درخشش نقره‌فام بود، همه‌ اندامهایش معتدل و ورزیده بود، سینه و شکمش در یک سطح قرار داشت شانه‌هایش فراخ و استخوان‌بندی آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درشت، قسمتهای بدنش که از زیر جامه بیرون بود درخشنده و سپید بود، از زیر گلو تا روی نافش رشته مویی چون خطی رسته بود و روی سینه‌اش موی دیگری نرسته بود، ولی روی شانه‌ها و ساق‌های دستش موی داشت و نیز بالای سینه‌اش موهایی رسته بود، استخوانهای ساعد ایشان دراز و کشیده و کف دست آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ضخیم و گشاده بود -این صفت کنایه از بخشندگی هم هست- در عین حال دست و پایشان استخوانی و درشت و کف پاها گود و پوست آن صاف و بدون چروک بود، پشت پای آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سمت جلو متمایل می‌شد گویی در سرازیری حرکت می‌کرد و به هر سو که برمی‌گشت با تمام بدن برمی‌گشت، نگاهش غالبا به سمت پایین بود و به زمین بیشتر می‌نگریست تا به آسمان، از اصحاب خود سبقت می‌گرفت و هر کس را که می‌دید به سلام دادن پیشی می‌گرفت

سیره رسول خدا (ص ) به گونه ای بود که به یارانش اجازه می داد تا در حضور مبارکش، گفته های طنز آمیز ادا کنند. آنان نیز به پیروی از پیامبر (ص ) از شوخی های ناپسند پرهیز داشتند، ولی از شوخی های پسندیده دریغ نمی کردند.

در مکتب رسول الله (ص ) شوخی باید به اندازه ای باشد که مایه تخریب شخصیت گوینده آن نشود.

قیس بن سعد، یار جوان پیامبر (ص ) پس از توصیف شوخ طبعی پیامبر می گوید: به خدا سوگند! آن حضرت با آن شگفتی و خنده، هیبتش از همه افزون تر بود.

زیاده روی در شوخی، ابهت انسان را در هم می شکند و اسلام هم برای شخصیت پیروان خود ارزش والایی قائل شده است. بنابرین، رسول خدا (ص ) زیاده روی در شوخی کردن را نکوهش می کرد و می فرمود: از شوخی (زیاد) بپرهیز.زیرا ارزش و قداستت شکسته می شود.

از سوی دیگر، خنده زیاد و قهقهه نیز عظمت و متانت آدمی را از بین می برد. از این رو، پیامبر اکرم (ص) فرمود: از خنده بسیار بر حذر باش که دل را می میراند.

حضرت علی (ع) می فرماید: هر گاه رسول خدا (ص) یکی از اصحابش را غمگین می یافت، او را با شوخی، خرسند می ساخت و می فرمود خداوند دشمن دارد، کسی را که به روی برادرش چهره در هم کشد.

همسایه یهودی حضرت هر روز با خاکستر از آن حضرت استقبال می ‌‌کرد و ایشان بدون هیچ واکنشی، پس از تکان دادن لباس ‌ها و مرتب کردن وضع ظاهری اش به راه خود ادامه می‌‌ داد، و روز بعد، با آنکه می ‌‌دانست همان برنامه تکرار می‌ گردد، تغییر مسیر نمی ‌‌داد. یک روز از آنجا می‌‌ گذشت، با کمال تعجب از خاکستر خبری نشد. حضرت با لبخند بزرگوارانه ‌‌ای گفت: رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد! گفتند: بیمار است. فرمود: باید به عیادتش برویم. بیمار یهودی، وقتی پیامبر اسلام صلی الله و علیه وآله را بالای سرش تماشا نمود، در چهره آن حضرت صمیمیت و محبت صادقانه‌‌ ای احساس کرد که گویی سالها است با وی سابقه دوستی و آشنایی دارد و تمام کینه‌‌ های مرد یهودی نسبت به حضرت به مهر و صفا تبدیل گردید.

 

آیا دینی که رهبرش حتی با دشمنانش اینگونه برخورد می‌‌ کند، دینی خشن و بی رحم است یا دین با صفا و محبت و اخلاق و مهر و عاطفه؟!!

قرآن کریم نتیجه اخلاق و رفتار ایشان را در گسترش قلمرو اسلام و توسعه مسلمانان چنین می ‌‌فرماید: پس به [برکت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى ‏شدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل‏ کنندگان را دوست مى ‏دارد.(آل عمران: 159)
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی بنی‌نضیر رفت تا در پرداخت دیه از آنها کمک بگیرد. یهودیان گفتند آنـچـه فرمان دهی انجام می‌دهیم لکن استدعا داریم امروز میهمان ما باشید، حضرت به لحاظ امنیتی نپذیرفت که داخل حصار آنها شود لذا بر دیوار قلعه آنها تکیه داده و نشست.
یهودیان با خود گفتند اکنون بهترین فرصت است برای کشتن مـحـمـد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، لذا یک نفر به پشت بام برود و سنگی بر سر او بغلطاند و ما را از زحمت او برهاند.
جبرئیل پیامبر را از نقشه شوم آنها مطلع نمود پیامبر برخاست و به سوی مدینه بازگشت
پس از جنگ خیبر، "زینب دختر حارث" و همسر "سلام بن مشکم" گوسفند بریانی را به سم آغشته نمود و به پیامبر هدیه کرد. و چون فهمیده بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماهیچه دست گوسفند را بیشتر دوست دارد لذا آن قسمت را به سم بیشتری آغشته کرده بود.
هنگامی که غذا را جلوی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نهاد آن حضرت ماهیچه دست را برداشته و تکه‌ای از آن را در دهان گذاشت امّا آن را نبلعید. حضرت لقمه را بیرون آورد و فرمود این استخوان به من خبر می‌دهد که مسموم است سپس آن زن را فراخواند و او اعتراف کرد.
هنگامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به همراه کاروان از تبوک به مدینه بازمی‌گشت در بین راه گروهی از اصحاب توطئه کردند که هنگام عبور حضرت از عقبه که راه باریکی بوده است شتر حضرت را رم دهند تا حضرت به دره سقوط کند و کشته شود.
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از این توطئه مطلع شد لذا به عمّار فرمود تا زمام شترش را بگیرد و "حذیفه" نیز آن را براند. در همان حال که می‌رفتند صدای هجوم آن گروه را که صورت خود را پوشانده بودند از پشت سر شنیدند که ایشان را محاصره کرده بودند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خشمگین شد و به "حذیفه" دستور داد تا آنها را شناسایی کند حذیفه با عصای سرکجی که داشت به سر و صورت شترهای منافقین حمله‌ور گردید. آنها ترسیدند لذا با شتاب گریختند و خود را در میان مردم ‌انداختند. حذیفه بازگشت و به رسول خدا ملحق شد. پیامبر فرمود: «ای حذیفه آیا کسی از آنها را شناختی؟ حذیفه گفت شتر فلانی و فلانی را شناختم و تاریکی شب زیاد بود و آنها روی خود را پوشانده بودند.»
پیامبر فرمود: «آیا دانستی که ماجرای آنها چیست و چه می‌خواهند؟ عرض کرد نه یا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم). حضرت فرمود آنها تصمیم داشتند تا با من حرکت کنند و هر وقت به گردنه وارد شدم مرا از آن به پایین بیندازند و بکشند. حذیفه گفت آیا وقتی مردم رسیدند آنها را مجازات نمی‌فرمایی؟ پیامبر فرمود خوش ندارم که مردم هر جا نشستند بگویند محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اصحاب خود را کشت. آنگاه رسول خدا آنان را یک‌یک نام برد.»

[۱۴]


بدین جهت حذیفه «صاحب سِرّ» رسول خدا بود و هر گاه شخصی می‌مُرد عمر دنبال حذیفه می‌فرستاد و اگر حذیفه بر او نماز می‌خواند عمر هم نماز می‌خواند و اگر حذیفه بر او نماز نمی‌خواند عمر هم نماز نمی‌خواند،

[۱۵]

 زیرا قرآن از نماز خواندن بر منافقین را نهی فرموده است: «ولا تصلِّ علی اَحَد مِنهُم مات ابدا وَلا تَقم علی قَبره.
"ابوسفیان" قبل از پذیرش اسلام و بعد از این که به ظاهر مسلمان شود بارها علیه پیامبر توطئه می‌کرد. ابوسفیان به یکی از قریشیان در مکه گفته بود آیا کسی محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ترور نمی‌کند تا ما به خونخواهی خود برسیم او در بازارها به آسودگی راه می‌رود. مردی اعرابی گفت اگر مرا تقویت کنی من او را می‌کشم. ابوسفیان یک شتر و مقداری توشه به او داد.
مرد اعرابی وارد مدینه شد و نشانی حضرت را گرفت و وارد مسجد شد. حضرت به اصحابش فرمود این مرد در صدد حیله است ولی خداوند بین او و آنچه می‌خواهد مانع خواهد شد. اعرابی جلو آمد و گفت کدام یک از شما فرزند عبدالمطلب است؟ حضرت فرمود من هستم. اعرابی پیش آمد و روی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خم شد مانند آنکه می‌خواهد رازی را به او بگوید "اسید بن حضیر" او را گرفت و بسوی خود کشید و گفت از رسول خدا دور شو و در همان حال دستش به داخل لباس او خورد و متوجّه خنجر شد. حضرت فرمود این مرد حیله‌گر و خائن است. اعرابی خود را باخت و شروع کرد به التماس کردن به حضرت
پیامبر در سن نه و یا دوازده سالگی به همراه عمویش "ابوطالب" برای تجارت به سفر شام رفتند در بین راه، "راهبی مسیحی" به نام "بحیرا" آنها را به صومعه خود مهمان نمود بحیرا نشانه‌های پیامبر آخرالزمان را در کتب آسمانی خوانده بود لذا از روی این علائم، پیامبر را شناخت و به ابوطالب گفت مراقب برادرزاده‌ات باش که اگر یهود او را بشناسند چنان‌که من شناختم او را می‌کشند و بدان که شان او بزرگ است و او پیغمبر این امّت است که به شمشیر خروج خواهد فرمود.
گویند افرادی از اهل کتاب به نام‌های "زریر" و "تمام" و "دریس" آنچه را که بحیرا در پیامبر دیده بود، دیدند و خواستند آن حضرت را بکشند امّا بحیرا مانع شده و خدا را به یاد آنها آورد و آنچه از صفات و نام او در کتاب الهی آمده بود به ایشان گوشزد کرد و بالاخره آنها را از کشتن حضرت منصرف نمود

حضرت محمد (ص)

۴۹۰ بازديد


در این که حضرت محمد(ص) شغلى داشته اند و با آن زندگى خود را تأمین مى‏ کردند، تردید نیست. پیامبر خدا همواره همگان را به داشتن شغل و کسب حلال تشویق مى ‏نمود و این مسئله را با عبارات گوناگون این‌گونه مورد تاکید قرار می داد: «کُلُوا مِن کَدِّ اَیدیکُم: از دست رنج خود بخورید»[1]


یا در روایتی دیگر: «اَزْکَى الأعمالِ کَسبُ الْمَرءِ بِیَدِهِ: پاکیزه‏ ترین کارها، کاری است که شخص با دستِ خود انجام می‌دهد.[2]


ایشان کار کردن را سنت پیامبران[3] و اوصیاى می‌دانست.[4]
  
در روایت آمده است که پیامبر اسلام شخصاً کار مى‏ کرد. ایشان پس از هجرت به مدینه به کار کشاورزى و باغبانى مشغول شدند. در توضیح بیشتر و بیان چگونگی آن باید گفت:

پس از آن که حضرت از مکه به مدینه هجرت کردند، مردم مدینه زمین‏ هایى را  اختیار رسول خدا (ص) قرار دادند و حضرت در آن زمین‏ ها کشاورزى و باغبانى مى ‏کردند. در این باره روایاتى در دست است که کیفیت و چگونگی کار آن حضرت در مزارع و باغ‌ها را تشریح می نماید. به عنوان مثال حدیث دوم، چهارم و پنجم از باب 9 جلد 12 وسایل‏ الشیعه، صفحه 22 و کتاب التجارة، ابواب مقدمات و نیز حدیث 1 و 2، باب 10. در همین باب 10، در حدیث سوم آمده است: «ما فى الاعمال شى‏ءٌ اَحبُّ الى ‏اللّه‏ من الزراعة و ما بَعَثَ‏ اللّه‏ُ نبیّاً الاّ زرّاعاً الاّ ادریس فانّه کان خیّاطاً» چیزى براى خدا محبوب‏تر از کشاورزى نیست و خداوند جز ادریس که خیاط بود، همه پیامبران را کشاورز مبعوث ساخته است.[5] این حدیث تصریح به این نکته دارد که همه پیامبران کشاورزى کرده و از حاصل دسترنج خویش امرار معاش می‌کردند. تذکر این نکته ضروری است: پیامبر با این که کار مى‏ کردند و درآمد به دست مى‏ آوردند، خودشان از این درآمدها بسیار کم استفاده کرده و غالب آن را در راه خدا مصرف مى‏ نمود.
 
2. غنایم جنگی
پس از آن که مسلمانان در دفاع از اسلام، با دشمنان درگیر شدند، ثروت‏هاى زیادى به دست مسلمانان افتاد. این ثروت‏ها دو قسم بودند:


الف: برخى از آن‏ها بدون این که جنگى صورت بگیرد، در اختیار مسلمانان قرار مى‏گرفت. این‏گونه ثروت‏ها (بدون درگیرى) حقّ خاصّ پیامبر بود و در اختیار آن حضرت قرار مى‏گرفت، مانند: فدک، سرزمین‏هاى بنى‏ نضیر و دو قلعه از قلعه ‏هاى خیبر به نام وطیح و سلالم. لازم به ذکر است: پیامبر خدا و کارگزاران آن حضرت در این باغ‏ها و زمین‏ها به کشاورزى مى ‏پرداختند و با درآمد آن‏ها، زندگى خود و خاندانشان را اداره مى‏ کردند و با بقیه‏ درآمد، براى مسلمانان تدارکات جنگى تهیه مى‏ کردند.

 


ب: خمس غنایم جنگی. خُمس غنایم و همچنین سرزمین‏هایى که با لشکرکشى فتح مى‏شد، متعلق به شخص پیامبر بود.
 
3. هدایای مردمی
علاوه بر زمین‏ها و قلعه‏ های فوق، یکى از عالمان یهودى به نام مُخَیریق هفت باغ خود را به پیامبر بخشید.[6] این واقعه مربوط به همان سالهای ابتدایی ورود پیامبر به مدینه می‌شد. منابع تاریخ نگاری زمان این ماجرا را در آستانه «جنگ احد»‌ دانسته و در ادامه نوشته‌اند: مخیریق یهودی به جنگ احد رفت و در دفاع از اسلام و پیامبر به شهادت رسید. این هفت باغ که به عنوان «عوالى» معروف بودند در اختیار پیامبر قرار گرفت و آن حضرت در این باغ‏ها هم کار مى‏ کردند.[7]
محمد(ص) در کودکی، در یکی از سفرهای عمویش به شام، همراه وی بود و در بین راه در محلی به نام بصری، راهبی مسیحی به نام بَحیرا نشانه‌های پیغمبری را در او دید و به ابوطالب توصیه کرد که محمد را از آسیب یهودیان که دشمن وی هستند، محافظت کند. چون کاروان از بحیرا دور شد، وی محمد(ص) را نگاه داشت و گفت: تو را به لات و عزی سوگند می‌دهم آنچه از تو می‌پرسم پاسخ بده! محمد(ص) گفت: مرا به نام لات و عزی مپرس که هیچ چیز را چون این دو بت ناخوش نمی‌دارم. سپس بحیرا او را به خدا، سوگند داد

مادر تمام فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت. محمد (ص) سه پسر و چهار دختر داشت:

  1. قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.

  2. زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.

  3. رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.

  4. ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.

  5. حضرت فاطمه(س) در سال ۱۱ هجری، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.

  6. عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.

  7. ابراهیم، در سال ۱۰ هجری در مدینه درگذشت

  8. وقتی قریش از پیمان پیامبر با مردم یثرب و پشتیبانی آنان از محمد(ص) مطلع شدند، پیمان‌های قبیله‌ای را نادیده گرفتند و برای کشتن پیامبر(ص) توطئه کردند؛ اما کشتن او کار آسانی نبود؛ زیرا بنی‌هاشم در پی خونخواهی برمی‌آمدند. قریشیان برای یافتن راهی مناسب، نشستی در دارالندوه ترتیب دادند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که از هر قبیله‌ای جوانی آماده شود تا دسته‌جمعی بر سر محمد(ص) بریزند و همه با هم او را بکشند. در این صورت، کشنده او یک تن نخواهد بود و بنی‌هاشم نمی‌توانند به خونخواهی وی برخیزند؛ زیرا جنگ با همه تیره‌ها برای آنان مقدور نیست و ناچار به گرفتن خون‌بها راضی خواهند شد. در شب اجرای توطئه قریش، پیامبر به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع) در بستر او خوابید (لیلة المبیت)، پیامبر با ابوبکر بن ابی‌قحافه عازم یثرب شد و سه روز در غاری نزدیک مکه که غار ثور نام داشت، توقف کرد تا کسانی که آن دو را تعقیب می‌کردند، ناامید شدند. پیامبر سپس از بیراهه به یثرب رفت.[۴۴]

  9. هنوز ۱۵ روز از اقامت پیامبر(ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشده جزیرة العرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر(ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جانی به نام حُنَین رسید، دشمنان که در دره‌های اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را شکست دادند

  10. در اوایل سال سال ۱۱ قمری.، پیامبر(ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزرده‌ام اینک برای تلافی آماده‌ام.

  11. مطابق نقل صحیح بخاری از مهمترین کتاب‌های اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. بعضی از حاضران گفتند: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و هذیان می‌گوید) و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی می‌گفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را می‌گفتند، رسول خدا(ص) فرمود: برخیزید و از نزد من بروید.[۸۶] در صحیح مسلم که آن نیز از مهمترین کتابهای اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس می‌خورد و آن را مصیبتی بزرگ می‌شمرد.[۸۷]

    وفات پیامبر(ص) در ۲۸ صفر سال ۱۱ قمری، یا به روایتی[نیازمند منبع] در ۱۲ ربیع‌الاول همان سال در ۶۳ سالگی روی داد. چنانکه در نهج البلاغه آمده است، هنگام جان دادن، سر پیامبر(ص) میان سینه و گردن امام علی(ع) بوده است.[۸۸]

  12. در آن وقت از فرزندان او جز حضرت فاطمه(س) کسی زنده نبود. دیگر فرزندانش از جمله ابراهیم که یکی دو سال پیش از وفات پیامبر(ص) به دنیا آمد، همگی درگذشته بودند. پیکر مطهر پیامبر(ص) را حضرت علی(ع) به یاری چند تن دیگر از خاندان او غسل داده و کفن کرد و در خانه‌اش که اینک داخل مسجد النبی است به خاک سپردند.

    بنا به گزارش منابع تاریخی، به‌ هنگام‌ اختلاف‌‌نظر مهاجران و انصار درباره کیفیت‌ دفن‌ پیامبر، به‌دنبال‌ دو کس‌ فرستادند که‌ یکی‌ به‌ شیوۀ مکیان‌ زمین‌ را می‌شکافت‌ و دیگری به‌روش‌ مدنیان‌ لحد می‌ساخت‌؛ آنان «اللهم‌ خِرْ لِرَسولِک» را بر زبان‌ آوردند و امر را بر آن‌ نهادند که‌ هر یک‌ زود‌تر رسد، روش‌ او را به‌کار بندند، ابوطلحه انصاری زودتر آمد و به روش مدنیان لحد را آماده کردند.

  13. پیامبر(ص) قبل از بعثت، ۴۰ سال در میان مردم زندگی کرده بود. زندگی او خالی از دورویی و صفات زشت و حالات ناپسند بود. او نزد دیگران فردی صادق و امین به حساب می‌آمد. پیامبر بعدها وقتی رسالت خود را ابلاغ می‌کرد،‌ مشرکان شخص او را تکذیب نمی‌کردند بلکه آیات را منکر می‌شدند. این مطلب در قرآن هم آمده است: «آنان تو را به دروغ‌گویی متهم نمی‌کنند بلکه [این] ستمگران آیات الاهی را انکار می‌کنند.»[۹۲] از ابوجهل نیز نقل شده است که می‌گفت: ما تو را تکذیب نمی‌کنیم بلکه این آیات را قبول نداریم.[۹۳] پیامبر(ص) در آغاز اعلام رسالت خود به قریش، به آنها گفت: «آیا اگر به شما خبر دهم که در ورای این کوه سپاهی گرد آمده است سخن مرا می‌پذیرید؟» همه گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغی نشنیده‌ایم. آنگاه پیامبر گفت که از طرف خدا برای انذار مردم مبعوث شده است

  14. اُمی بودن را فضیلتی برای پیامبر اسلام دانسته‌اند؛ زیرا پیامبر با اینکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت تا علم بیاموزد، اما دارای علم آسمانی بود و عوامل هدایت و رستگاری را برای انسان‌ها فراهم کرد.[۱۱۲] محققان معتقدند آوردن قرآنی که مشتمل بر علوم و حکمت‌های مختلف است توسط فردی که نوشتن و خواندن را فرانگرفته، از معجزات الهی به حساب می‌آید

  15. قرآن مهمترین معجزه پیامبر اسلام است که برخلاف معجزات سایر پیامبران، تا ابد باقی است. ردّ الشمس و شقّ القمر از معجزات حسی حضرت محمد(ص) بود. در برخی از منابع اخلاق و سیره نبوی در زمره معجزات معنوی پیامبر نام برده شده است.

  16. معجزه‌های بسیاری برای پیامبر اسلام(ص) ذکر شده است. ابن جوزی از منابعی یاد می‌کند که بالغ بر ۱۰۰۰ معجزه را برای پیامبر(ص) آورده‌اند.[۳] ابن کثیر در کتاب معجزات النبی، بسیاری از این معجزات را نقل کرده است. در این کتاب، معجزات به دو دسته معجزات معنوی و حسی تقسیم شده است. از قرآن و اخلاق و سیره نبوی، در زمره معجزات معنوی ایشان یاد شده است. معجزات حسی پیامبر به معجزات مربوط به حوادث آسمانی و معجزات زمینی تقسیم شده و در معجزات حسی زمینی، معجزات متعلق به جمادات و حیوانات نیز از یکدیگر جدا شده است.

  17. شق القمر یکی از معجزاتی است که مسلمانان معتقدند پیامبر اسلام(ص) آنرا در پاسخ به درخواست مشرکان انجام دادند. در این حادثه خارق‌العاده، پیامبر با انگشت خود به ماه اشاره کرد و ماه دو نیم شد. زمان انجام آن، سال‌های ابتدایی بعثت بوده است. روایات زیادی در توصیف این معجزه وارد شده است.[۵] بیشتر مفسران معتقدند که آیات ابتدایی سوره قمر اشاره به این واقعه دارد:[۶]

    اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ* وَ إِنْ یرَوْا آیةً یعْرِضُوا وَ یقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ* وَ کذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ کلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (ترجمه: نزدیک شد قیامت و از هم شکافت ماه. و هر گاه نشانه‌ای ببینند روی بگردانند و گویند: «سحری دایم است.» و به تکذیب دست زدند و هوس‌های خویش را دنبال کردند، و هر کاری را قراری است.)[ قمر–۱-۳]

    رد الشمس

    نوشتار اصلی: رد الشمس

    یکی از معجزاتی که در روایات و نقل سیره نگاران آمده، مسئله رد الشمس است. در این واقعه، خورشید برای حضرت علی(ع) به چند لحظه قبل بازگشت تا او نماز عصر خویش را در وقت ادای خود بخواند. گفته شده که این مسئله یک مرتبه برای یوشع بن نون وصی موسای نبی(ع)[۷] و دو دفعه برای حضرت علی(ع) روی داد؛ یکبار در زمان حیات پیامبراکرم(ص) و زمانی دیگر بعد از وفات ایشان.[۸]

    دیگر معجزات

    • جاری شدن آب از بین انگشتان پیامبر(ص): بخاری از انس بن مالک نقل کرده است که یک روز، هنگام نماز عصر، صحابه قصد نماز خواندن با پیامبر را داشتند ولی آبی برای وضو نیافتند. در این هنگام، رسول اکرم(ص) دست خویش را در ظرفی قرار داد. آب از انگشتان او جاری شد و از آن آب، تمام کسانی که در آنجا بودند وضو گرفتند.[۹]

    • حرکت درخت به سمت پیامبر(ص): حضرت علی(ع) در خطبه قاصعه نقل می‌کند روزی گروهی از بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند و از او خواستند برای اثبات نبوت خویش، از درخت بخواهد که به سمت آنان بیاید. رسول خدا نیز به درخت امر کرد که به اذن خداوند به سمت آنان بیاید. ناگاه، ریشه‌های درخت از دل خاک بیرون آمد و درخت به سمت وی حرکت کرد. با وجود این معجزه آشکار، آن عده به پیامبر ایمان نیاوردند و او را جادوگر خطاب کردند.[۱۰]

    • بارش شدید باران به دعای پیامبر(ص): در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است که به‌دنبال خشکسالی شدید در مدینه، مردم این شهر از رسول الله(ص) درخواست کردند تا برای بارش باران دعا کند. پیامبر دعا کرد و هنوز دعای وی تمام نشده بود که ابر آسمان مدینه را پوشاند و به‌حدی باران بارید که بیم آن می‌رفت سیل راه بیفتد.[۱۱]

    • 'تسبیح گفتن دانه‌های سنگ در دستان پیامبر(ص):اباذر از عثمان نقل می‌کند او روزی به همراه ابوبکر و عمر نزد رسول خدا(ص) بود. پیامبر تعدادی سنگ‌ریزه را از روی زمین برداشت و در کف دست خود قرار داد. در آن هنگام، سنگ‌ریزه‌ها تسبیح پروردگار گفتند.[۱۲]

    معجزات دیگری نیز از رسول اکرم(ص) نقل شده است که برخی از آنها عبارتند از: صحبت کردن حیوانات وحشی و پرندگان با پیامبر(ص)، خبر دادن از چیزهایی که مردم در خانه خود ذخیره کرده‌اند و....[۱۳]

    معجزه‌ اخلاق

    در برخی از منابع، خلق و خوی نیکوی پیامبر اسلام در زمره معجزات او دانسته شده است.[۱۴] در میان اسلام‌پژوهان معاصر هم نظریه جدیدی مطرح شده که معجزات پیامبر اکرم(ص) را در سه قسم قرآن، اخلاق و سائر معجزات تقسیم‌بندی کرده و اخلاق رسول‌خدا(ص) را در مرحله‌ای پایین‌تر از قرآن و برتر از سائر معجزات و مختص حضرتش می‌داند؛ زیرا قرآن، کلام خدا و اذن آن، فعل خداست ولی اخلاق نبوی، فعل پیامبر(ص) و به تأئید خداست. وجه مشابهتی هم وجود دارد که وحی و اخلاق نبوی دارای مقام ویژه خاتمیت‌اند و گذشتگان و آیندگان را این مقام، میسور نیست؛ یعنی آن‌چه اخلاق نبوی را دور از دسترس بشر قرار می‌دهد عالی‌ترین مقام اخلاقی است که تربیت‌یافته وحی و موثر در تاریخ اسلام است.[۱۵] مولوی در ابیاتی ایمان همگان به پیامبر اسلام(ص) را در پی خُلقیات وارسته پیامبر(ص) می‌داند، نه معجزات و می‌سراید:

    موجب ایمان نباشد معجزات

     

    بوی جنسیت کند جذب صفات

    معجزات از بهر قهر دشمن است

     

    بوی جنسیت پی دل بردن است